راستینراستین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

هدیه آسمانی

اولین مروارید پسملی

ا ین روزها ... گاهی صد بار دست هایت را می گیرم و نگاه می کنم . به ناخن هایش ، بند های انگشتانش و به پوستش نگاه میکنم و می بوسمشان ...   انگار خدا را در مشت های کوچک تو پیدا کرده ام . به چشم هایت بوسه می زنم . به لبانت چشم میدوزم و به مروارید سفیدی که تازه مهمان دهان زیبایت شده. .   با تو بازی می کنم و در آغوش می فشارمت.       «آرام درگوشت میگویم  می دانی چرا خدا تو رو به من داد ؟ برای این که روزی هزار بار ازاو تشکر کنم ...» سلام پسرکم الان که دارم می نویسم چشمای نازنینتو بستی و داری خوابای قشنگ می بینی. می خوام برات از یه اتفاق قشنگ ...
29 شهريور 1393

بدون عنوان

  مادر شدن ، عبوراز سخت ترین امتحان خداوند برای من بود.تواین مسیر گاهی ناشکری کردم وهر از گاه شکری.   خداوند ، کمکم کن که درادامه مسیر سربلند باشم.هم پیش تو وهم پیش زیباترین هدیه ای که به من بخشیدی.   مامانی الان که دارم می نویسم شما 8 ماه و 4 روزه که پا به این دنیای قشنگ گذاشتی و زتدگی من و بابایی غرق در شادی و هیجان و عشق کردی. غیبت طولانی ام دلایل زیادی داشت یکی نداشتن اینترنت بود که بابایی تو گرفتنش تنبلی می کرد و دلیل دیگش این بود که شما وقت زیادی برای من و بابایی نمی زارید که ما به این کارا برسیم.  الانم ساعت از 12 نیمه شب گذشته و شما و بابایی هم تو خواب نازید که من فرصت کردم ...
29 شهريور 1393
1